از ناز برکشيده کله گوشه‌ي بلي

شاعر : عطار

در گوش کرده حلقه معشوقه‌ي الستاز ناز برکشيده کله گوشه‌ي بلي
گاهي ز فقر خاک ره اين جهان پستگاهي ز فخر تاج سر عالمي بلند
بازار توبه‌شان شکن زلف لا شکستدستار عقلشان کف طرار عشق برد
چون شاه عشق در دل ايشان فرو نشستبرخاستند از سر اسرار هر دو کون
مردي که راه فقر به سر برد حيدر استزنجير در ميان و نمد دربرند از آنک
وانجا که دست جاي ندارد فشانده دستآنجا که پاي جاي ندارد فشرده پاي
وز شوق ذوق ملک عدم نيستي به هستدر قعر بحر نور فرو خورده غوطها
جاويد از آن شراب معطر بماند مستعطار جام دولت ايشان به کف گرفت
جانها فداي مرتبه‌ي نيستان هستشادي به روزگار شناسندگان مست